قبل از خواندن این یادداشت چند لحظه به این فکر کن که شما چقدر توانائی
بالقوه داری ؟ اگر ناگزیر شوی ، چه کارهایی می توانی انجام دهی؟
هر چقدر هم خود را دست بالا بگیری باز هم ، خودت را کم به حساب آورده ای و مطلب زیر از ویلیام جیمز در موردت صدق می کند که می گوید:
" اغلب آدم ها به لحاظ جسمی ، ذهنی یا اخـــــــلاقی در دایره بسیار باریکی
از وجود بالقوه خود زنـدگی می کنند ، تنها از جزئی از آگاهی احتمالی و
منــابع روح و روان خود بهره می گیرند. کارشان به رفتار کسی می ماند که از
مجموعه اندامهای زنده جســــم خود ، عادت کند که تنهــــا انگشت کوچکش را
تکان دهد.
حوادث غیر منتظره و بحرانهای بزرگ نشان می دهند که منابع حیاتی ما چقـــدر از آنچه می پنداریم بزرگتر و عظیم تر است."
مطمئنا بشر به خاطر اجتماعى بودنش ، در جامعهاى زندگى مىکند که همه افراد
آن ، از یک سطح اجتماعى برابرى ، برخوردار نیستند . تفاوت سطح زندگىها یک
واقعیت اجتماعى است . این واقعیت ، پدیده مقایسه اجتماعى را به وجود
مىآورد . مقایسه اجتماعى یعنى سنجش موقعیت خود ، با وضعیت دیگران.افراد
معمولا در مقایسه خود از دو نوع مقایسه استفاده می نمایند
1- مقایسه صعودى: این مقایسه زمانی است که هدف مقایسه ،
در سطح بالاترى باشد. یعنى سنجش وضعیت خود با کسانى که در موقعیت برترى
قرار دارند. اگر از مقایسه صعودى در امور مادى استفاده شود ، سطح رضایت از
زندگى کاهش مىیابد که مىتوان آن را مقایسه کاهنده نامید.
2- مقایسه نزولى : این مقایسه زمانی است که هدف مقایسه ،
در سطح پایینترى باشد. یعنى سنجش وضعیت خود با کسانى که در موقعیت
پایینترى قرار دارند. اگر از مقایسه نزولى استفاده شود ، سطح رضایت از
زندگى افزایش مىیابد که مقایسه افزاینده نامیده مىشود.
با توجه به تعریف بالا زمانی که انسان خود را با افرادی که بالاتر از او
قرار دارند مقایسه می کند، نا امیدی در او شکل می گیرد و احساس حقارت در
برابر دیگران می کند و زمانی که انسان خود را با افراد پائین تر از خود
مقایسه می کند، احساس رضایت به او دست می دهد؛ بنابراین انسان با توجه و
شرایط روانی خود باید از یکی از این دو روش استفاده کند. زمانی که در خود
احساس غرور می کنید، خودتان را با افراد بالاتر از خود مقایسه کنید و زمانی
که در شما احساس ناامیدی شکل گرفت خودتان را با افراد پائین تر از خودتان
مقایسه کنید.
هر کدام از این دو روش کارکرد خود را دارد؛ لذا باید کاربرد هر مقایسه را
به درستى شناخت و آن را در جاى خود به کار برد و از استفاده نابه جاى آن ،
خوددارى کرد ، تا سطح رضایت از زندگى افزایش یابد و زندگى ، قرین موفقیت
گردد و بشر از زندگى خود لذّت ببرد.
کارکرد روانى مقایسه صعودى
1- بی توجه بودن به داشته ها: اگر انسان به داشتههاى خود توجّه
کند و از آنها لذّت ببرد ، راحتتر مىتواند نداشتهها را تحمّل کند . اما
اگر کسى داشتههاى خود را نبیند ، زندگى را یکسره محرومیت مىداند
2- بزرگنمایى داشتههاى دیگران. کسى که قد متوسّط دارد، در کنار کسى که
کوتاه قد است، بلند قد ارزیابى مىشود. مقایسه صعودى در مال و ثروت نیز
موجب مىشود که زندگى فرد، بیش از آنچه هست ارزیابى گردد
کارکرد روانی مقایسه نزولی
مقایسه نزولی، توهم زا نیست؛ بلکه نقاط مثبت و امیدوار کننده زندگی را که
زیر سایه سیاه مقایسه صعودی از دیده ها پنهان شده است، آشکار می کند.مقایسه
نزولی، از آن دست آموزه هایی نیست که می گوید: «به خود تلقین کن که وضع
خوبی داری و از بهترین زندگی ها برخورداری و در بهترین مکان ها ساکن هستی و
بهترین شغل و همسر را داری و..».اینها توهم خوشی است .آموزه دین، نه
مقایسه صعودی ناامید کننده را می پذیرد و نه تلقین های توهم زا را. آموزه
دین، مبتنی بر درک واقعیت ها و شناخت نقاط مثبت موجود است، نه توهم وجود
آنها. پرورش یافته دین، نه با ناامیدی زندگی می کند و نه با تخیل و توهم؛
بلکه با واقعیت ها زندگی می کند و به آنچه دارد می اندیشد.
هنر مقایسه نزولی، این است که نقاط مثبت و امیدوار کننده زندگی را آشکار می
سازد و در برابر دید فرد قرار می دهد. این، کار کرد روانی مقایسه نزولی
است. پیامبر خدا(ص) در این باره می فرماید: به کسی که پایین تر از شماست،
بنگرید و به آن که بالاتر از شماست، نگاه نکنید؛ که این کار، برای آن که
نعمت های خدا را ناچیز نشمرید، بهتر است (صحیح مسلم، ج8، ص213454 (
انسان متعادل، با کمال شهامت می پذیرد که ممکن است دیگران چیزهایی داشته
باشند که او ندارد؛ ولی در عین حال، او چیزهای بسیاری نیز دارد که دیگران
ندارند و انسان می تواند به آنها دل خوش کند و امیدوارانه زندگی کند.
نادیده گرفتن داشته ها و ناچیز شمردن آنها هنر نیست؛ هنر، آن است که انسان
حتی با کوچک ترین امکانات، از روحیه ای قوی و با نشاط برخوردار باشد.
نکات عملی
1. درک اینکه یکى از واقعیتهاى زندگى ، تفاوت است . هرکسى در مسیرى که
قرار دارد ، از چیزهایى بهرهمند مىگردد و از چیزهاى دیگرى محروم . مثلاً
یک معلّم ، چیزهاى بسیارى مىداند ؛ ولى ممکن است از مکانیکى، کشاورزى،
نقاشى، کفاشى و ... بىخبر باشد . این ، هرگز عیب نیست . این تفاوتها وجود
دارند و باید با کمال شهامت، آنها را پذیرفت شاید شما در برخی جنبه ها
بالاتر از افراد دیگر باشید اما در هر صورت ابعادی از زندگی وجود دارد که
شما از دیگران پائین تر هستید، پس برای حفظ تعادل روانی لازم است هم به
داشته های خود توجه کنید و هم به نداشته ها.
2- خود را هر چه بیشتر بشناسید.سعی کنید آگاهى و شناخت از استعدادها،
توانمندىهاى فکرى و عملى خویش و ارزشهاى اخلاقى و انسانى موجود در خود
پیدا نمایید. شما نیاز به کسب و شناسایی نقاط مثبت خود دارید، به یاد داشته
باشید این داشته ها هدیه ای از جانب خدا برای پیمودن مسیر بندگی است پس به
هیچ عنوان بر این داشته ها مغرور نشوید.
3-نقص های خود را بهتر بشناسید و زمانی که این نقص موجب احساس حقارت شما می
شود با خود بگوئید تمام انسان ها دارای نقص هستند و تنها خداست که بی نقص
است.
4- بعد از این مراحل لازم است نقص و نقاط قوت خود را در کنار یکدیگر ببینید
تا دچار احساس حقارت و غرور نشوید. در ضمن موفقیت ها و شکستهای خود را در
کنار هم ببینید.
5-خود را با دیگران مقایسه نکنید هیچ گاه خود یا موفقیتها و شکستهاى خود را
با دیگران مقایسه نکنید چون هر فردى داراى شرایط و موقعیتهاى خاص و
امکانات، توامندیهاو نقاط ضعف و قوت ویژهاى مىباشد همواره با خودتان
رقابت کنید.
6- از انتقاد زیاد نسبت به خود بپرهیزید و بىجهت خود را سرزنش نکنید،
البته زمانی که احساس غرور کردید نقاط ضعف خود را یاد آور شوید.
7- در تمام این مراحل به خدا توکل کنید و به یاد او باشید زیرا با یاد خدا و
توکل به خدا انسان چون قطرهاى که به اقیانوس بیکران متصل شود خود را هم
اقیانوس و بزرگ مىبیند، علاوه بر این زمانی که انسان خود را در برابر خدا
می بیند به ضعف خود بیشتر پی می برد.
نویسنده:محمد صادق آقاجانی
مردمان موفق زیادی در دنیا زندگی میکنند. گاهی اینکه چرا این افراد توانستهاند موفق باشند، سوالاتی را در ذهن انسانهای دیگر بهوجود آورده است. بیشتر اوقات گمان این میرود که آنها از هوش بینظیری برخوردارند. عامل هوش گرچه لازم است ولی کافی نیست. افراد موفق از خصوصیتهای متنوع و در عین حال مشابهی برخوردار هستند.
بهتر است بدانید که افراد موفق هم مانند دیگران شکست میخورند اما از شکستهای خود پلهای برای صعود به موفقیتهای آتی میسازند. آنها از احساس غصه، رنج و درد نیز به نفع خود استفاده میکنند. معتقدند که بدون این عوامل نمیتوانستند باانرژی و سخت کار کنند. تنها با احساس ناراحتی است که انسان متوجه میشود باید مسیر خود را تغییر دهد. فراموش نکنید که احساسهای ناخوشایند نیز بخشی از زندگی شما هستند و در جای خود میتوانند سودمند و مفید باشند.
«شما زمانی که موفق میشوید، به رستوران میروید ولی زمانی که شکست میخورید، به فکر فرو میروید.»
هرچقدر شما در زندگی موفقتر باشید، کمتر دلیل و مدرک میآورید. آنهایی که در زندگی به جایی نرسیدهاند و برنامهای هم در جهت موفقیت ندارند، همیشه یک جزوه بزرگ عذر و بهانه برای عدمموفقیت خود حاضر و آماده دارند.
هنگامی که کودک بودید، به بزرگسالان دقت میکردید و سعی میکردید شبیه یکی از آنان شوید. آیا آن فردی که انتخاب میکردید، همانی نبود که از همه بیشتر میخندید، مهربانتر بود، توجه بیشتری به شما میکرد و ظاهر آراستهتری داشت؟ فراموش نکنید که افراد موفق برای خوب بودن، هرگز راههای بد را انتخاب نمیکنند. فرض کنید روزی آینهای بهدست شما میدهند و میگویند: «این چهره و شخصیت شما در ۲۰ سال آینده است. انتخاب کنید، شبیه چه کسی میخواهید باشید؟»
ممکن است شما نام پولدارترینها، زیباترینها، معروفترینها و... را ببرید اما اگر دوست دارید موفق شوید، نام کسی را ببرید که از تمام موارد در حد قابلقبولی برخوردار است. به قدر کافی پول، چهرهای معقول، نامی نیک و ایمانی بهاندازه داشته باشد. فراموش نکنید که افراد موفق اگرچه در یک مورد، نامدار یا معروف باشند در بقیه موارد زندگی درجا خواهند زد.
ماسک افراد موفق را به چهره بزنید و عضلههای صورتتان را با آن هماهنگ سازید. به زودی شما به آنها شبیه خواهید شد. پاهایتان را جای پای آنها بگذارید و از مسیرشان منحرف نشوید. طولی نمیکشد که به جایی که آنها هستند، میرسید. سخنانشان را بخوانید و از نظرهای آنها اطلاع پیدا کنید. روزی شما مانند آنها فکر خواهید کرد.
حس شکست یا موفقیت ممکن است زندگیتان را تغییر دهد و این ناراحتتان میکند؟
حس اینکه اطرافیانتان تصور میکنند شما قابلیت رسیدن به آنچه میخواهید از زندگی را ندارید.
همه اینها منجر به یک ترس میشود. مانع بزرگی بر سر راهتان که باعث میشود نتوانید به آنچه میخواهید دست یابید.
اما چطور میتوانید بر آن غلبه کنید؟ در زیر به چند راهکار بسیار مفید اشاره میکنیم.
این برای ترسی که در ابتدا دستپاچهکننده به نظر میرسد خوب است. مثلاً آن حس قوی که درست قبل از یک سخنرانی در جمع یا دعوت کسی برای یک قرارملاقات به شما دست میدهد. برای مثال اگر از نظر اجتماعی عصبی هستید، ممکن است برایتان دعوت کردن دیگران کار سادهای نباشد. ترس رد شدن و اینکه ممکن است دیگران شما را کوچک ببینند باعث میشود نتوانید این درخواست را داشته باشید.
راهحل این است که قدمهای کوچک بردارید. قدمهایی مثل اینکه اول به همه سلام کنید. یا اینکه سعی کنید اول در اینترنت با دیکران گفتگوی سالم کنید و بعد در جامعه. با این روش کمکم حساسیتتان به موقعیتهای اجتماعی یا هر چیز دیگری که از آن ترس دارید از بین می رود. یا اگر بخواهیم مثبتتر ببینیم، شجاعتتان بالا میرود و منطقه امن و آرامشتان گستردهتر می شود.
پس اول ترستان را بشناسید و بعد با چند قدم کوچک برای کم کردن تدریجی ناراحتیتان برنامهریزی کنید.
رسیدن به مرحلهای که واقعاً احساس کنید نیاز به صبر کردن دارید—یا نیاز دارید که دیگر دست از خواندن کتابهای رشد و پیشرفت فردی بردارید—و وارد عمل شدن کمی زمان میبرد. یک راه برای حرکت کردن این است که بعضی از افکار منفیتان را –که احساسات منفی ایجاد میکند—با دلایل مثبت و واضح برای پیش رفتن جایگزین کنید.
5 دقیقه زمان بگذارید. یک تکه ورق و خودکار بردارید و همه راههای عالی که این تغییرات میتواند زندگی شما را بهتر کند پیدا کنید.
نداشتن انگیزه میتواند موجب رکود شما شود. اگر انگیزه پیدا نکنید، پیش رفتن سخت خواهد شد و کمکم فراموش خواهید کرد که اصلاً برای چه باید تغییر میکردید.
نوشتن همه چیزهای عالی که با غلبه بر این ترس در زندگیتان به دست خواهید آورد قدرت خوبی به شما میدهد. برای گرفتن انگیزه روی این موضوعات مثبت تمرکز کنید. وقتی احساس ناامیدی، ناراحتی و ترس کردید دوباره سری به آن کاغذتان بزنید. حتی اگر به مرور زمان قدرت انگیزش بخشی خود را از دست دهد، باز هم میتواند کمی راه بیندازدتان و جرقهای که برای شروع لازم دارید را به شما خواهد داد.
گاهی بخاطر احساس ترسی که از شکست و طردشدن داریم، خیلی راحت است که کاری که میخواهیم را انجام ندهیم. وقتی کار جدیدی را شروع میکنیم، ممکن است از شکست واهمه داشته باشیم. و طرد شدن از طرف دوستان، خانواده و اطرافیانمان هم ما را از نزدیک شدن به آنها میترساند.
اما همانطور که قبلاً ذکر کردیم، تعریف شکستی که در جامعه با آن بزرگ شدهایم، بهترین و مفیدترین تعریف آن نیست. اگر به موفقترین آدمها نگاه کنید، خیلی زود متوجه خواهید شد که آنها واکنش متفاوتی نسبت به مردم عادی به شکست دارند.آنها شکست و طردشدن را آنقدرها جدی نمیگیرند. آنها میدانند که اگر شکست بخورند، آخر دنیا نرسیده است. درعوض به هر شکست طوری نگاه میکنند که نقاط مثبت آن را ببینند: یعنی اینکه چه درسی میتوانند از آن بگیرند تا دفعه بعدی پیشرفت کنند.آنها میدانند که اگر اولین تلاش کاریشان شکست بخورد، ممکن است مدتی واقعاً حس بدی داشته باشند اما در طولانی مدت همه چیز درست خواهد شد. آنها از آن شکست درس میگیرند و دوباره تلاش میکنند.
اگر برای آشنایی با کسی طرد شوند، آیا دست میکشند؟ احتمالاً نه. آنها میدانند که هفته بعد یا هفته بعد از آن ممکن است کسی را پیدا کنند که باز به نظرشان جالب برسد و از او تقاضای آشنایی میکنند.آنها میدانند که آدمهای خوب زیادی وجود دارند. فرصتهای بیزنس زیادی وجود دارد اما این را هم یاد گرفتهاند که برای موفق شدن در هر کاری باید در آن حداقل 5، 10، یا 20 دفعه شکست خورده باشید.صبح روزی که دوچرخهسواری را یاد گرفتید، بارها و بارها از آن افتادید. اما هر بار خودتان را جمع و جور میکردید و دوباره سوار میشدید. و تا عصر آن روز یا روز بعد دیگر دوچرخهسواری را خوبِ خوب یاد گرفتید.
در این مورد وضع همینطور است. باید روی مهارتهایتان کار کنید تا آنها را به درجه عالی برسانید. به شکست یا طردشدن بعنوان چیزی کاملاً منفی که اگر اتفاق بیفتد زندگیتان را واژگون خواهد کرد نگاه نکنید. تعریف آن را برای خودتان تغییر دهید تا تاثیر احساسی منفی آن کمتر شود. شکست را نشان این ببینید که باید در آن زمینه پیشرفت کنید. به توصیهای که شکست به شما میکند گوش دهید و پیشرفت خواهید کرد. و موفقیت از آنِ شما خواهد بود.
معنای آن این است که خودتان را در زمان حال نگه دارید. اجازه ندهید افکار و احساساتتان به آینده و گذشته رود. این به آن معنی نیست که برنامهریزی برای آینده نداشته باشید. ممکن است بخواهید به کسی درخواست دوستی بدهید. برنامه میریزید که با هم کجا بروید یا چه حرفهایی به او بزنید.در زمان حال زندگی کردن یعنی که نگذارید فکرتان اسیر آن فضای احساسی یا روانی شود که در گذشته یا آینده وجود دارد. این یعنی خیلی به اتفاقات بدی که قبلاً افتاده است و ممکن است در آینده بیفتد فکر نکنید. اینطور فکر کردن فقط ترستان را به حدی میرساند که دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود و دلتان میخواهد که فرار کنید.درعوض، برای خودتان برنامه بریزید. اما در همان لحظه بمانید و به آینده و اینکه چه پیش خواهد آمد فکر نکنید. روی زمان حال و کارهایی که لازم است در آن لحظه انجام شود تمرکز کنید. خیلی زود آینده هم به زمان حال شما تبدیل خواهد شد. و وقتی به آن رسیدید، اگر استرس زیاد به خودتان وارد نکرده باشید، انجام کارها آسانتر خواهد بود.هر زمان که احساس ترس میکنید، ذهنتان به آیندهای میرود که ممکن است تصور کنید در آن شکست خوردهاید. ذهن شما بیش از اندازه یک موقعیت احتمالی را تحلیل خواهد کرد و همین باعث میشود که افکار منفی بر شما غلبه کنند. این به ترس شما قدرت می دهد. اما برای غلبه بر ترس در چنین موقعیتهایی چه باید کرد؟
اجازه بدهید توضیح بدهیم. با تسلیم شدن منظورمان این نیست که باید دست بکشید و به خانه بروید. درعوض، وقتی احساس ترس داشتید، باید آن احساس را بپذیرید. نباید سعی کنید برای بیرون راندن آن بجنگید.
تسلیم شوید و بگذارید داخل شود.به این احساس در ذهن و جسمتان بدون برچسب زدن به آن و قضاوت کردن درمورد آن نگاه کنید. فقط یک تا دو دقیقه به آن نگاه کنید و خواهید دید که اتفاقی عالی میافتد. آن ترس از بین میرود.وقتی به جای جنگیدن با ترس تسلیم آن میشوید، انرژی منفی از شما رد شده و بدنتان آن را آزاد میکند. و بعد میتوانید دوباره روی زمان حال خود متمرکز شوید.
تمرکز بر زمان حال نه تنها ترس شما را کمتر میکند، بلکه احتمال موفق شدن شما را هم بیشتر میکند چون ذهنتان متمرکز است، افکارتان واضح هستند و اعتمادبهنفس دارید. موفق شدن هم برایتان ساده تر خواهد شد زیرا وقتی در زمان حال باشید آنقدر درگیر نفستان نیستید، بلکه بیشتر به دنیای بیرون و کسانی که با آنها رابطه دارید توجه میکنید.
برای تغییر خودتان و غلبه بر ترستان باید برای دوباره تعریف کردن خودتان آماده و راغب باشید.
باید راغب باشید که این کارها را برای خودتان امتحان و تمرین کنید. هیچکس نمیتواند این کار را برای شما بکند. اما اگر اینکار را بکنید خواهید دید که آنچه که به نظرتان پیشرفت بزرگی میآمد چقدر سریع نصیبتان میشود. و وقتی به آن عادت کردید و این چیزها برایتان عادیتر شد، خیلی طبیعی این کارها را انجام خواهید داد.اما ازآنجاکه به نظر میرسد تقریباً همه افراد به شخصیت خودشان اعتیاد پیدا کردهاند، تغییر مداوم در رفتار کند و تدریجی خواهد بود.
اعتیاد به مثبتگرایی میتواند ترسی که در فکرتان هست از اتفاقاتی که ممکن است بیفتد یا پاسخی که فردی ممکن است به شما بدهد، را کمتر کند. دیدگاه منفی درمورد دنیا موجب ترس و عقب نگه داشتن شما میشود. اما اگر مثلاً مثبتتر شوید، خیلی از کسانی که با آنها آشنا میشوید همانطور به شما پاسخ خواهند داد. به طور کلی، علیرغم طرزتفکرتان درمورد دنیا، آدمها مثل آینهای به شما واکنش میدهند.
چیزی که بهتازگی روی آن کار میکنم، واقعیت ذهنی است. بااینکه هنوز درک کاملی از آن ندارم، معنای اصلی آن این است که هیچ جدایی در دنیا وجود ندارد. من و شما از هم جدا نیستیم. ما یکی هستیم.ممکن است کاملاً متوجه آن نشوید اما اگر با این فکر که شما و طرفمقابلتان به هم وصل هستید و درواقع فقط یکی هستید، وارد ارتباط شوید، خیلی مفید خواهد بود.
وقتی این رویکرد نسبت به جهان را به کار گیرید، ترسیدن خیلی سختتر خواهد شد، یا حتی بدجنس و خبیث بودن. با این رویکرد شما آرامتر، مهربانتر، شجاعتر و روراستتر خواهید بود. اینطور به نظر میرسد که ذاتاً به کل دنیا وابسته هستید.